شکنجه های بازرگانی

دیگه تقریبا نمی تونم بخوابم و دچار مریضی وحشتناکی شدم که داره به جنون تبدیل میشه.دلیلش هم خواب های مسخره ایه که می بینم.اوایل به خواب هایی که می دیدم می خندیدیم و برای همه دوست هام تعریفشون می کردم.آخه هراز گاهی وسط خواب هام مثل برنامه های تلویزیونی پیام بازرگانی و تبلیغات می دیدم و واقعا به نظرم خنده دار بود.

بابا

راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه جوانیش را داد.برای شادی روح همه باباهای دنیا که دیگه هیچوقت پیش ما نیستند یه دسته گل به زیبایی حمد وسوره بفرستید.پیشاپیش روز اسطوره های زندگی مبارک

نگاه

به او نگاه کرد قلبش فرو ریخت . چه زود تمام آرزوهایشان به پایان رسیده بود.چقدر زود به پاییز تنهایی تزدیک می شد.یک ماه دیگر سومین سالی می شد که باهم ازدواج کرده بودن سومین سالی که برای سی سال خوشبختی شان نقشه کشیده بودند.

نوار کاست

خواهرم مدتی بود که با نوار ضبط زبان انگلیسی گوش می داد.از وقتی پدر آن را برایش خریده بود زندگی من سیاه شده بود. تا قبل از آن با هم عروسک بازی می کردیم ولی بعد از آن او دیگر برای من وقت نداشت .همین مساله من را بشدت ناراحت کرده بود. به همین خاطر تصمیم گرفتم کاری کنم که اراین وضعیت خارج شوم برای همین هم دست به کار شدم.آن روز به سرعت دکمه پاک کردن نوار را زدم و تمام آنرا پاک کردم.

خواهرم وقتی متوجه شد سر نوارش چه بلایی آمده است با عصبانیت به من حمله ور شد و من تنها می دویدم و فریاد می زدم: فکر کردی چی شده آن طرف لغت ها و زبان یادش رفته اگر صبر کنی شاید تا چند روز دیگر یادش بیاید.